سلام به همه دوستای خوبم!امشب اومد که با همتون خداحافظی کنم البته نه واسه همیشه ولی ماهی یک بار زود تر نمی شه آخه باید کامپیوتر خودم رو جم و جور کنم باید بره تو کارتون!اگه بخوام بیام اینترنت باید از کامپیوتر خواهرم استفاده کنم و چون همتون دوخترای خسیس رو خوب می شناسین نمی تونم زود تر بیام و بروز کنم!می خواستم امشب که اینجا می نویسم از دوستای صیمیمی یادی کرده باشم!
اول آقا پویای گل که خیلی دوسش دارم !دوم مینا خانم آلبالو !سوم صنم جون که خیلی حق به گردن من دارن! چهارم فیروزه خانم که خیلی اذیتشون کردم!امید آنلاین گلم!پنجم پرستو خانم !گندمزار خانم!ساغر خانم!نغمه خانم!نگار خانم!مهناز خانم!لیلی خانم!آقا ایرج!آقا بابک! پرهون خانم!ناناز خانم!آقای وثوق ! ووووووو خیلی های دیگه که خیلی دوسشون دارم!واقعا دوستای خوبی بودیم!خیلی دلم می خواست تو جلساتی که بچه های بلاگ آسمونی قرار داشتن شرکت کنم!ولی نشد!!!خلاصه همتون رو دوست دارم و دلم نمی خواد ازتون جدا بشم!!
یه چیز دیگه بگم و برم!
هم دیگه رو دوست داشته باشین!
این شعر خوشگل هم آخرین هدیه من به شما!
واحه ای در لحظه!
به امید دیدار
نظر یادتون نره مخصوصا یادگاری در سمت چپ
بازگشت
این ابرهای تیره که بگذشته ست
بر موج های سبز کف آلوده،
جان مرا به درد چه فرساید
روحم اگر نمی کند آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارد
این ابرهای تیرة توفانزا
زین پس به زخم کهنه نمک پاشد
مهتاب سرد و زمزمة دریا.
وین مرغکان خستة سنگین بال
بازآمده از آن سر دنیاها
وین قایق رسیده هم اکنون باز
پاروکشان از آن سر دریاها . . .
هرگز دگر حبابی ازین امواج
شب های پرستارة رؤیا رنگ
بر ماسه های سرد، نبیند من
چون جان ترا به سینه فشارم تنگ
حتی نسیم نیز به بوی تو
کز زخم های کهنه زداید گرد،
دیگر نشایدم بفریبد باز
یا باز آشنا کندم با درد.
افسوس ای فسرده چراغ! از تو
ما را امید و گرمی و شوری بود
وین کلبة گرفتة مظلم را
از پرتو وجود تو نوری بود.
دردا! نماند از آن همه، جز یادی
منسوخ و لغو و باطل و نامفهوم،
چون سایه کز هیاکل ناپیدا
گردد به عمق آینه ئی معلوم . . .
یکباره رفت آن همه سرمستی
یکباره مرد آن همه شادابی
می سوزم ـ ای کجائی کز بوسه
بر کام تشنه ام بزنی آبی؟
مانم به آبگینه حبابی سست
در کلبه ئی گرفته، سیه، تاریک:
لرزم، چو عابری گذرد از دور
نالم، نسیمی ار وزد از نزدیک.
در زاهدانه کلبة تار و تنگ
کم نور پیه سوز سفالینم
کز دور اگر کسی بگشاید در
موج تأثر آرد پائینم.
ریزد اگر نه بر تو نگاهم هیچ
باشد به عمق خاطره ام جایت
فریاد من به گوشت اگر ناید
از یاد من نرفته سخن هایت:
«ـ من گور خویش می کنم اندر خویش
چندان که یادت از دل برخیزد
یا اشک ها که ریخت به پایت، باز
خواهد به پای یار دگر ریزد!» . . .
در انتظار بازپسین روزم
وز قول رفته، روی نمی پیچم.
از حال غیر رنج نبردم سود
ز آینده نیز، آه که من هیچم.
بگذار ای امید عبث، یک بار
بر آستان مرگ نیاز آرم
باشد که آن گذشتة شیرین را
بار دگر به سوی تو باز آرم.
خوب بید؟
بهار خاموش
بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت
بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند
بر آن آئینة زنگار بسته
بر آن گهواره که ش دستی نجنباند
بر آن حلقه که کس بر در نکوبید
بر آن در که ش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کسش ننهاده دیری پای بر سر ـ
بهار منتظر بی مصرف افتاد!
به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کوئی صدائی کرد و استاد
ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.
نه دود از کومه ئی برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل روئید، نه زنبور پر زد
نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.
به صد امید آمد، رفت نومید
بهار ـ آری بر او نگشود کس در.
درین ویران به رویش کس نخندید
کسی تاجی ز گل ننهاد بر سر.
کسی از کومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.
هوا با ضربه های دف نجنبید
گل خودروی بر نامد ز باغی.
نه آدم ها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه . . . ده خاموش، خاموش.
نه کبکنجیر می خواند به دره
نه بر پسته شکوفه می زند جوش.
به هیچ ارابه ئی اسبی نبستند
سرود پتک آهنگر نیامد
کسی خیشی نبرد از ده به مزرع
سگ گله به عوعو در نیامد.
کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جادة خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدم سال
که شادان یا غمین آهی برآرد.
غروب روز اول لیک، تنها
درین خلوتگه غوکان مفلوک
به یاد آن حکایت ها که رفته ست
ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک . . .
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویرانسرای محنت آور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!
(احمد شاملو)
خوب بود؟
هر چند من ندیده ام این کور بی خیال
این گنگ شب که گیج و عبوس است ـ
خود را به روشن سحر
نزدیک تر کند،
لیکن شنیده ام که شب تیره ـ هر چه هست ـ
آخر ز تنگه های سحرگه گذر کند . . .
زین روی در ببسته به خود رفته ام فرو
در انتظار صبح.
فریاد اگر چه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.
اسپندوار اگر چه بر آتش نشسته ام
بنشسته ام خموش.
وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته ام
پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.
دیریست عابری نگذشتست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزنم . . .
فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا!
در خلوتی که هست،
نه شاخه ئی ز جنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد.
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی . . .
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
و من در انتظار
که خواند خروس صبح!
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات
چراغ امید صبح
سوسو نمی زند . . .
از شوق می کشم همه در کارگاه فکر
نقش پر خروس سحر را
لیکن دوام شب همه را پاک می کند.
می سازمش به دل همه
اما دوام شب
در گور خویش
ساخته ام را
در خاک می کند.
هست آنچه بوده است:
شوق سحر نمی دمد اندر فلوت خویش
خفاش شب نمی خورد از جای خود تکان.
شاید شکسته پای سحرخیز آفتاب
شاید خروس مرده که مانده ست از اذان.
مانده ست شاید از شنوائی دو گوش من:
خوانده خروس و بی خبر از بانگ او منم.
شاید سحر گذشته و من مانده بی خیال:
بینائیم مگر شده از چشم روشنم.
خوشتون اومد خوب بود؟؟؟؟
اینم یه شر قشنگ از شاملو!
ای شب تیره ! روزگار منی ،
یا دو چشم سیاه یار منی
از بلندی چو گیسوان سیاه ،
وز سیاهی دل نگار منی
در برت با خیال او بسیار
اشک از دیده کرده ام بکنار
چه بسا با تو راز دل گفتم ،
چه بسا با تو مانده ام بیدار
آگهی کز دو دیده ریزم خون ،
بی خبر نیستی که چونم ; چون
راست چون سرو بود، قامت من
زان قد سرو شد خمیده کنون
روزگاری چو سرو بودم راست
شرح این قصه سخت جان فرساست
- بر سر عرش بود پروازم ،
عشق بالم شکست و قدرم کاست!
*
جانم از غم تباه شد; ایواه
روزم از عشق شد سیاه - سیاه
سوختم ، سوختم ; دریغ ! دریغ
مگر ای شبح ! عشق بود گناه؟
خوشتون اومد؟؟؟
آقا اآلان به من خبر دادن که خبر درگذشت ویگن فقط شایعه بوده و ایشون دیروز در مکالمه ای تلفنی شخصا این خبر را تکذیب کرده(در یکی از کانال های ایرانی)
من که از خدا می خوام دروغ باشه!!
البته آلان این خبر رو مریم خانم و اقا بهمن (وبلاگ ساده دل) به من اطلاع دادن!
به امید دیدار
قدرت طلب، خانواده دوست، خوددار و سرد، در عرصه عشق کم حرف و کم تظاهر، پدری جدی و خشک اما مهربان و دلسوز. مقام را به ثروت ترجیح میدهد. در جوان بسیار جدی است ولی به تدریج که پا به سن میگذارد نرم میشود. ابراز عشق و علاقه را باید به وی یاد بدهید. این مرد هرگز از روی هوس ازدواج نمیکند.
|
فکر کنم دیگه داره زیاده روری میشه فقط ۴ ماه دیگه مونده!این۴ ماه تموم شد دیگه طالع بینی نمی کنم!بریم سر اصل مطلب فیروزه خانم خواسته بودن ماه تولدشون رو بنویسم!تیر خوبه نه؟
مشخّصات کلی :
خیلی حسّاس ، سریع الانتقال ، رویایی ، عاشق خانه و خانواده ، منزوی ، عاشق مهتاب ، عاشق فرزند ، علاقه مند به کشاورزی ، گاهی آرام و گاهی طوفانی ، خجالتی ، بسیار با سلیقه و شیک پوش ، پشتیبان اقوام ، دارای قویترین احساسات ، بهترین آشپز ، علاقه زیاد به گل ، دارای حس پدرانه یا مادرانه ، با وفا ، رفیق باز ، صرفه جو و اقتصادی ، محتاج به کمک دیگران ، پر محبّت ، مطیع همسر ، تا حدودی خسیس ، متنفّر از انتقاد ، با هوش ، اهل قهر و آشتی ، در آشتی پیشقدم نمی شود ، همسری با وفا ، غمگین در روزهای ابری ، گاهی خوب و گاهی بد ، خیالاتی ، عاشق عتیقه و اشیاء کهنه ، اهل تدارک و آذوقه ، مادیّگرا و پول پرست ، رک گو ، خودخواه ومغرور ، تا حدودی سطحی نگر ، صبور و آرام ، حافظ اسرار ، علاقه زیاد به مادر ، عاشق تعریف و تمجید ، مهمان نواز عالی . خیلی ظریف ، شکیبا ، صمیمی ، محافظه کار ، اهل ریسک نیست ، میهن پرست ، انتقامجو ، وسواسی ، رئوف و مهربان .
مشخصات دقیق خانمای تیر(البته اینایی که اضافه کردم مربوط به شناخت من از فیروزه خانم)
با وفا(هستن)، نجیب(ببخشیدا ولی اسب حیوان نجیبیست نه آدم ایشون اصیل هستن!)، گاهی اوقات خسیس(من تا حالا معامله با ایشون نکردم)، در آشپزی قابل(نمی دونم اگه یه شب شام دعوت کردن بعد من می گم قابل هستن یا نه)، در شبهای مهتابی عاشق(این دیگه از اون حرفاست)، در دوران مادری یک زن کمنظیر(هنوز مادر نشدن)، از انتقاد نفرت دارد(تا اونجایی که من انتقاد کردم همیشه پذیرفتن)، اگر مورد تمسخر قرار گیرد به شدت آزرده خاطر میگردد و تاب تحمل طرد شدن را ندارد(اینو اره). صبر و از خودگذشتگی او برای کسانیکه دوستشان دارد حد و مرزی ندارد(این مربوط به من نمیشه چون منو خیلی دوس ندارن).
آقایون تیر ماه
اخمو، بچه مسلک، تودار، همبازی بچهها، کمی بخیل و پول دوست، او بدون شک استاد است و میتواند طولانیترین مطالب را در کوتاهترین جملات بیان کند. حواسش هرگز پرت نمیشود و از پرچانگی بیزار است. اگر قلبش جریحه دار شود فورا به لاک خویش فرو میرود. هیچ مردی به اندازه او زنش را دوست ندارد.(منظورش زن ذلیله)