در شب تردید من ، برگ نگاه !
می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب:
من کجا، خاک فراموشی کجا.
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب.
پرتویی آیینه را لبریز کرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندهی خم شد فراز شط نور:
چشم من در آب می بیند مرا.
سایه ترسی به ره لغزید و رفت.
جویباری خواب می بیند مرا.
در نسیم لغزشی رفتم به راه،
راه، نقش پای من از یاد برد.
سرگذشت من به لب ها ره نیافت:
ریگ باد آورده ای را باد برد.
به امید دیدار
دلم میخواد بهت لینک بدم خواهش میکنم کد رو واسم میل کن
این صفحه زیباست ...
همه شعر های سهراب قشنگند!
سلام.
خیلی خیلی خیلی متن خوبی نوشتی.
من که خیلی خوشم اومد.
به وبلاگ من هم یه سری بزن. ممنون میشم.
در مورد زندگی
سلام بچه ها...
امیدوارم خوب باشین..
وبلاگ با حالی دارین به ما هم سر بزنین...
نظرتو در با ره تدابل لینک چیه؟
موفق باشی.
بای.
سلام
شعرهای سهراب همیشه به دل می شینه
خوشحالم که یه نفر تو بلاگش از شعرای سهراب استفاده میکنه
موفق باشی
باحال بود دمت.........