این هم یه شعر از حافظ شیرازی که فکر کنم خوشتون بیاد ، بخوانیم:
درد عشقی کشیده ام که مپــــرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در این جهان و آخـــر کار دلبری برگزیده ام که مپــــرس
آن چنــــــان در هوای خاک درش میرود آب دیده ام که مپــــرس
بی تو در کلبه گدایــــی خویــــش رنج هایی کشیده ام که مپـــرس
من به گوش خود از دهانـش دوش سخنانی شنیده ام که مپــــــرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی لب لعلی گزیده ام که مپــــرس
همچو حافظ غریب در ره خویـــش به مقامی رسیده ام که مپـــرس