1- ارسال تبلیغات بر روی تلفن همراه:

1- ارسال تبلیغات بر روی تلفن همراه:

 با استفاده از مزایای ذکر شده می توان در کمترین زمان ممکن سیر وسیعی از مشترکین شبکه سیار کشور را تحت پوشش قرار داد و اقدام به ارسال پیام های تبلیغاتی بر روی تلفن همراه کرد که این امر شما را از رسیدن تبلیغ و پیامتان به مخاطبین مطمئن می سازد.
روش کار ارسال پیام های تبلیغاتی هم به این صورت است که
شما با انتخاب یک یا چند محدوده از شماره تلفن همراه های کشور به ما اجازه می دهید که پیام تبلیغاتی مورد نظر شما را برای آنها ارسال نموده و گزارش شماره های ارسالی را به شما اعلام نماید.

یک مثال از این سرویس را در نظر بگیرید:
شرکتxxxxx  می خواهد عید فطر را به همشهریان خود تبریک بگوید. پیام خود را به این شکل اعلام می نماید و نام و تلفن و آدرس شرکت یا سازمان خود را در انتهای آن می آورد:
“ Eydie fetr bar shoma hamshahriye gerami mobarak, Sherkate xxxxxxx “

سپس برای مخاطبان خود این بازه ها را انتخاب می نماید.
مثلاً:
0918-361-xxxx و 0918-366-2xxx و 0918-365-3xxx  که این محدوده بازه دوازده هزار شماره ای را پوشش می دهد، ما پیام تبلیغاتی را در کمتر از 3 ساعت برای بازه مورد نظر ارسال و گزارش تائید آن (Delivery Report) را برای سفارش دهنده آماده می کنیم.

تعرفه ارسال SMS به موبایل های داخل کشور

1

از 500 تا 1000 پیام

هر پیام 22 تومان

2

از 1001 تا 5000 پیام

هر پیام 20 تومان

3

از 5001 تا 10000 تومان

هر پیام 18 تومان

4

از 10001 تا 50000 پیام

هر پیام 14 تومان

 

مزایای این سرویس عبارتند از:

- پیام کوتاه تبلیغاتی یک ابزار ساده و کارا بوده که به دست اکثر افراد جامعه می رسد.
- بر خلاف تبلیغات رادیو و تلویزیون و روزنامه که ممکن است مخاطب حتی به آنها توجه هم نکند، در این سرویس مخاطب مطمئناً پیام را چک می کند.
- در صورت جذاب بودن پیام حتی ممکن است خود مخاطبان اقدام به منتشر کردن پیام در شبکه نمایند. (این امکان در دیگر رسانه های تبلیغاتی امکان پذیر نیست)
.
- ارسال سریع و بدون دغدغه پیام
- ارسال پیام از مرکز مخابرات (
SMS Center) و عدم نیاز به سیم کارت
- ارسال 100% تضمین شده پیام


برای اطلاع بیشتر با تلفن ۰۹۱۳۳۹۱۶۳۶۱ تماس حاصل فرمایید.

شروعی دوباره ....

سلام

هیچ وقت نمی خواستم دوباره شروع کنم ولی آدما تغییر می کنن نظرا هم عوض می شن فقط تغییره که تغییر نمی کنه .....

بگذریم یه سال گذشت چه خوب چه بد خیلی اذیت شدم ... اصلا مهم نیست چه جوری ...

حالا یه شروع جدید یه نقطه که می خواد بشینه اول یه خط خطی که می خواد برسه به بینهایت  ...

اولش بگم دیگه اون دانش آموز دبیرستانی نیستم دانشجو شدم دارم سعی می کنم اخلاقم زندگیم هم از اون مرحله بگذرن رشته اش بد نیست میشه اسمش رو گذاشت تاپ ولی اصلا علاقه ای برای ادامه دادنش ندارم می خوام اونی که همیشه دوسش دارم رو ادامه بدم ژنتیک ولی همه میگن باید از این رشته ادامه اش بدم پزشکی می خونم .... همه از حالا بهم می گن دکتر خنده داره ....

اینجا نمی خوام بنویسم که نظر بدن واسه دلم می نوسم تازگیا کارای عجیبی می کنه دلم ....

تموم شد اسمش میشه مقدمه  


پی اس: یکی داره پیش خودش میگه حسووود می دونم!

«کلبه آزادی»

آبیه خالص، فقط یه تیکه زرد میونشه، یه عالمه درخت سبز، بین صداهای درهم پرنده ها، صدای شرشر آب و آهنگ پرطنین باد، پسر بچه ای در جاده ای بی پایان در حرکته. نمی دونه آخر اون جاده کجاست چشمش به جاده و ذهنش به مقصدِ. ولی چیزی که مسلمه اینه که باید بره، مجبوره که بره،محکومه که بره، بازگشتی نیست. در فکر بودنِ نه موندن.

یه مرتبه به کلبه ای چوبی می رسه، پیرمردی روی صندلی راحتی جلو در کلبه نشسته و دودِ زندگی از چپٌقش به هوا بلند می شه. با اولین نگاه تو دلِ هم جا می شن انگار سال هاست همدیگه رو می شناسن. دقایقی به هم نگاه می کنن. آخه بعضی وقتا صدای طبیعت با نگاه های مهربون خودش بهترین جلوگاهِ.

حیفشون می یاد این زیبائی رو از دست بدن. دور از درگیری، بالارفتن. فقط در فکرِ بودن. فکر خالصِ بودن،همدیگه رو دوس داشتن، دود زندگیُ استشمام کردن، دودی که تا مغز استخون آدم پیش میره و روح آدمو جلا می ده. خستگی راه در مقابل نشاطِ این نگاه هیچهِ.

پیرمرد به دهن پسر ذل زده آخه می دونی اون شنواییشُ به خاطر کهولت سن از دست داده ، می خواد اگه پسر حرفی زد بدونه که هنوز اینورِ پرده به خاطر اون ذهنی  کار می کنه. لحظات اینجا ارزش خودشونُ نشون می دن. وقتی از صبح تا شب به خودم و فقط به خودم نگاه می کنم و به ظاهر چشمم به دیگران، سرم به کار خودمِ، به لحظات فکر نمی کنم و گذر اونارو متوجه نمی شم، چه ارزشی می تونن داشته باشن.

اون پسر هم دلش می خواد حرفی بزنه ولی افسوس که به خاطر فشار بی امانِ تنهایی نمی تونه. اون قدر حرف نزده که قدرت تکلمٌ از دست داده.

به دست و پا می افته ولی نمی تونه می خواد داد بزنه: «بابا منم زندم، من تنهام چرا هیشکی منو نمی بینه،ای درختا، ای زمین، ای خدا منُ تنها نذارین.»

ولی افسوس که دیگه برای حرف زدن دیره. تنها آرزوی اون، این که یکی بعد از پنج سال، بهش یه حرفی بزنه، پیرمرد بیچاره هم از بس تو تنهایی با خودش حرف زده از صدای خودش متنفرِه.

سکوت طولانی می شه. پرنده ها خسته می شن، آب شرمنده می شه، خورشیدم که بیچاره رمقی نداره، آخه ذاتش اینه، باد آروم می گیره. همه چیز مهیاس تا در سکوت محض واجی شنیده بشه.

وقتی طبیعت چشمش به دهن تو باشه حرفی که از دهنت خارج می شه چه ارزشی پیدا می کنه؟ پیرمرد تو همین فکرِِِِِ ولی اون از درد پسر خبر نداره ناگفته نمونه یه خورده دلگیرم می شهِ.

چی می تونه بگه که ارزش سکوت طبیعتُ داشته باشه. موی سفیدشُ زیر پا می ذاره،پیشقدم می شه و زبونِ ضعیفشُ به حرکت در می یاره.

«حرف دلت چیه؟»

از شدت هیجان خودش هم نفهمید چطور توی بغل گرم پیرمرد جا گرفت. بعد از پنج سال کسی از دردِ دلش می پرسید.

جوابشُ چه جوری باید بده؟ جواب این سئوال از دل بیرون اومد و به دلی دیگه نشست.اینه زیباترین و پر معناترین جواب!!! حالا احساس سبکی می کرد. گرمی بدن پیرمرد کمتر و کمتر می شد. حس کرد از یه جای بلند بالا می ره. به خودِ خدا رسید.

«پسرم، پسرم . . .»

ولی پسرک بی نوا پس از پنج سال تنهایی و حرکت در جاده ای بی انتها با امیدی سرشار برای یافتن همزبونی که جویای دلش بشه به محض رسیدن به مقصود در نزدیک ترین جای ممکن به محبوبش جونشُ به بخشنده اون ارزونی کرد و خودشُ از اسیری دربندی ناگسستنی مگر در لحظه جدایی، رهایی بخشید.

دهان طبیعت از این همه زیبایی باز مانده بود و اشکهای محبّت و دلتنگی را که بر گونه های پیرمرد جاری بود نظاره می کرد. او که همیشه به زیبایی خود می بالید شرمنده شد و دیگر هیچگاه صدای باد، شرشر آب، درختان و هیچ پرنده ای در اطراف آن کلبه شنیده نشد.

زندگی(مریم حیدرزاده)

در حیرتم زِ‌ثانیه‌های بهار عمر           در حسرت عبور شکیبایی زندگی

در انتظار طایفه‌ی سبز بودنم            در انتظار رویش مینای زندگی

در زندگی تمام غزل‌ها سراب‌ بود       شعری نماند در دل شیدای زندگی

تو تاکنون تراوش یک اشک دیده‌ای؟            که پر کند سراسر دریای زندگی؟

شب تا سحر میان نقابی زِ‌فاصله               من بودم و تفکر فردای زندگی

آن دوردست کوچه‌ی آلاله‌های سرخ              یک کودک آمده به تماشای زندگی

پس زندگی چه بود جز آهنگ یک نفس              موسیقی تبسم و غوغای زندگی

ای کاش می‌شد از گل آلاله کلبه ساخت            در آن نشست و رفت به دنیای زندگی

مفهوم زندگی نه به معنای بودنست             در یک گل است لذّت معنای زندگی

یک جرعه عشق با کمی از شهد عاطفه               اینست راز سبز مداوای زندگی

گلدان لاله‌های شفق خشک شد زِ‌غم        در انتظار یاس شکوفه‌های زندگی

من ماندم و کبوتر و یک باغ آرزو                   در جستجوی لذّت و گرمای زندگی

یعنی کجاست آن سر دنیای آرزو               کم کن زِ‌شرح حال درازای زندگی

 


خداحافظ تا بعد

خداحافظ زندگی

آقایون خانما به دلیل بعضی مشکلات (از جمله اونایی که آلبالو خانم گفتن)دیگه نمی نویسم!
پس به امید دیدار

چند تا مطلب مهم

1-       تلفن یا چت

اگر می توان با تلفن درباره ی  یک قرارداد مذاکره کرد اگر می توان از خود خبر داد یا چیزی سفارش داد اگر می توان این کارها را با تلفن انجام داد لااقل یک کار هست که انجام آن با تلفن ممکن نیست و از نظر شما این ناممکن تنها لازمه زندگی است: یک نامه ی عاشقانه.با تلفن نمی توان یک نامه عاشقانه نوشت نه به دلیل اینکه صدا کافی نیست برعکس به تین دلیل که صدا زیادی است .تنها در انزوا در نبود نفس در نبود همه چیز می توان درباره ی عشق صحبت کرد ....... کلام عاشقانه کلامی است محو آن را نه می توان گفت نه می توان شنید وقتی این کلام گفته یا شنیده می شود دیگر عشقی نیست که می رقصد عشقی است که استدلال می کند. به یک قرارداد عاشقانه بدل می شود به جیرجیری عبث به تکراری بیهوده بین حرافی و مردن.

 

*** حالا برین به دوست دوختراتون اینا رو بگین بعد هم بشینین با هم چت کنین که دیگه صدای همدیگه رو نشنوین این راه حل خوبیه.

 

2-       دوستان بی معرفت یا من بی معرفت

دیشب داشتم آرشیو  رو دست کاری می کردم چشمم به پست های قبلی اوایل افتاد اون وقع هر پست 20-30 تا کامنت داشتم ولی حالا چی 8-9 تا هم به زور می شه خلاصه حالا یا من بی معرفتم یا اونا ....

 

***امروز به همه اونا سر می زنم دلیلشو می پرسم ازشون.

 

3-       همه تونو دوست دارم تا بعد....

 

 

....

تنها عناصر وجود ما کسانی هستند که دوستشان داریم و دیگر هیچ.زندگیمان هر چقدر هم که در سنگری مخفی باشد بر بلندی هایی سوخته از باد پنهان باشد باز هم در چهره هایی که دوستشان داریم به ما نزدیک است در فکری که متوجه آنهاست در نفس کشیدن آنها برای ما در نفس کشیدن ما برای آنها
  کریستین بوبن

....

دلتنگی.
انتظار....
عطش.....
و عشق......
هر چه بیشتر می گذرد انگار صد باره بیشتر عاشق می شود گویی دستان جادوگر انتظار مرا اینگونه کرده اند.نمی دانم چه بگویم بغض همچو ماری گلویم را می فشارد.... 

امشب داشتم کتاب چرند و پرند دهخدا رو می خوندم!یه چیز دیدم خیلی شبیه وضع حال مملکت ما بود راجع به نمایندگان مجلس و سال پاسخگویی به مردم!!!!خودتون قضاوت کنید

دوره ی اول روزنامه ی صور اسرافیل شماره ۲۳
از سمنان
اینجا ها الحمدلله ارزانی و فراوانی است اگر مرگ و میر نباشد یک لقمه نان رعیتی داریم می خوریم و می پلکیم مستبد هم کم است!!؟؟همه ی ما مشروطه ایم.راستی جناب دخو مشروطه گفت یادم آمد الان درست یک سال آزگار است که ما عمید الحکما[ظاهرا نماینده سمنان است]را به وکالت تعیین کرده ایم در این مدت هی روزنامه ی مجلس آمد هی ما باز کردیم ببینیم وکیل ما چه نطقی کرده دیدیم هیچی باز آمد باز هم تجسس کردیم دیدیم هیچی نه یکدفعه نه ده دفعه نه صد دفعه آخر چند نفر که طرفدار عمیدالحکما بودند و از اول آنها مردم را وادار کردند که ایشان را ما ها وکیل کنیم سر یک چلو کباب شرط بستند که این هفته نطق خواهد کرد از قضا آن هفته هم نطق نکرد هفته ی دیگر شرط بستند باز هم نطق نکرد.
چه درد سر بدهم الان شش ماه تمام است که هی اینها شرط می بندند هی باز می بازند بیچاره ها چه کنند دیگر از مال پسند از جان عاصی بیچاره ها می ترسم آخر هرچه دارند سر این کار بگذارند  و آخرش مثل رعیت های لشته نشا بر وی نان تمام روز بمانند.
حالا آ کبلایی شما را به خدا اگر در تهران با ایشان آشنایی دارید بهشان بگویید محض رضای خدا برای خاطر این بیچاره ها هم باشد دو کلمه مهمل هم که شده مثل بعضیها به قالب زد!!!!...
حالا فکر کنم این که خوبه نماینده شهر ما در دوره ی قبل اصلا مجلس نرفت همش پی الافیش بود حرف مهمل و چرت پرت کی هیچی اصلا حرف نزد کلا یه بار هم در شهر دیده نشد ......

لینک فروشی

سلام به همه دوستان
هرکس لینک می خواد در قسمت نظرات درج کنه!فقط تا ۳ روز دیگه!!!!